۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

حکایت پدر روحانی و راحبه

یه روز يه کشيش به يه راهبه پيشنهاد مي کنه که با ماشين برسوندش به مقصدش...

راهبه سوار ميشه و راه ميفتن...
چند دقيقه بعد راهبه پاهاش رو روي هم ميندازه و کشيش زير چشمي يه نگاهي به پاي راهبه ميندازه...
راهبه ميگه: پدر روحاني، روايت مقدس 114 رو به خاطر بيار...
کشيش قرمز ميشه و به جاده خيره ميشه... چند دقيقه بعد بازم شيطون وارد عمل ميشه و کشيش موقع عوض کردن دنده، بازوش رو با پاي راهبه تماس ميده... راهبه باز ميگه: پدر روحاني! روايت مقدس114 رو به خاطر بيار!...

کشيش زير لب يه فحش ميده و بي خيال ميشه و راهبه رو به مقصدش مي رسونه... بعد از اينکه کشيش به کليسا بر مي گرده سريع ميدوه و از توي کتاب مقدس روايت 114 رو پيدا مي کنه و مي بينه که نوشته:

به پيش برو و عمل خود را پيگيري کن... کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادماني که مي خواهي ميرسی

نتيجه اخلاقي: اگه توي شغلت از اطلاعات شغلي خودت کاملا آگاه نباشي، فرصتهاي بزرگي رو از دست ميدي

هیچ نظری موجود نیست: