‏نمایش پست‌ها با برچسب ملانصر الدین. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب ملانصر الدین. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه

حکایت ملا و قاضی


يک روز يک نفر سر بگو مگو به ملا نصر الدين سيلي ميزنه ، ملا هم اونو به دادگاه مي کشه و ديّه ي سيلي رو مي خواهد .

قاضي از مرد مي خواهد که يک سکه به ملا بده . مرد به بهانه ي آوردن سکه از دادگاه فرار ميکنه . ملا که متوجه فرار اون ميشه ، يه سيلي در گوش قاضي مي خوابونه و به قاضي ميگه :
وقتي اومد ، سکّه رو خودت بردار !!

حکایت حماقت وتدبیر


ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد.

مردم با نیرنگی، حماقت او را دست می انداختند. دو سکه ( یکی طلا و دیگری نقره ) به او نشان می دادند. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد.

این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز، گروهی زن و مرد می آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد.

تا این که مرد مهربانی از دیدن این صحنه ناراحت شد ... در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت:

هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه طلا را بردار. این جوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند.

ملانصرالدین پاسخ داد:

ظاهراً حق با شماست. اما اگر سکه طلا را بردارم، دیگر پول به من نمی دهند، تا ثابت کنند که من احمق تر از آن هایم.

شما نمی دانید تا به حال با این کلک چه قدر پول گیر آورده ام.

اگر کاری که می کنی هوشمندانه باشد، هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند

۱۳۸۸ اردیبهشت ۴, جمعه

ملا و دوستش و خراشون

یه روز ملانصرالدین و دوستش دوتا خر میخرن.
دوست ملا میگه: چه طوری بفهمیم كدوم ماله منه كدوم ماله تو؟
ملا میگه خوب من یه گوش خرم رو میبرم اونی كه یه گوش داره مال من اونی هم كه دو گوش داره مال تو.!
فرداش میبینن خر ملا گوش اون یكی خره رو از سر حسادت خورده!!!
دوست ملا میگه :حالا چیكار كنیم ملا میگه: من جفت گوش خرمو میبرم!!!
فرداش میبینن بازم قضیه دیروزیه...
دوست ملا میگه :حالا چیكار كنیم ملا میگه: من دم خرمو میبرم!
فرداش بازم قضیه دیروزی میشه..
دوست ملا با عصبانیت میگه: حالا چیكار كنیم
ملانصرالدین هم میگه:عیبی نداره خب حالا خر سفیده مال تو خر سیاه مال من !!!