۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه

حکایت ملا و قاضی


يک روز يک نفر سر بگو مگو به ملا نصر الدين سيلي ميزنه ، ملا هم اونو به دادگاه مي کشه و ديّه ي سيلي رو مي خواهد .

قاضي از مرد مي خواهد که يک سکه به ملا بده . مرد به بهانه ي آوردن سکه از دادگاه فرار ميکنه . ملا که متوجه فرار اون ميشه ، يه سيلي در گوش قاضي مي خوابونه و به قاضي ميگه :
وقتي اومد ، سکّه رو خودت بردار !!

هیچ نظری موجود نیست: